کد خبر: ۱۳۵۱۷۹
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۹ - ۲۱:۴۹
در احضاریه، مسعود روزنامه‌نگاری است که با اصرار و پیشنهاد یکی از دوستانش راهی سفر کربلا می‌شود و هنگام آماده‌شدنش برای سفر، خواهرش عارفه خوابی عجیب می‌بیند که به سفر او ارتباط پیدا می‌کند و همین خواب و تلاش خواهرش برای همراه شدن با او در این سفر، ماجراهای رمان را به پیش می‌برد.

به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، اربعین ۹۹ از غم‌انگیزترین اربعین‌های این سال‌هاست؛ عاشقان حسینی در کنج خانه نشسته‌اند در حالی ‌که روحشان در جاده نجف به کربلا در حرکت است.

شاید بتوان با خواندن کتاب‌هایی با مضمون پیاده‌روی اربعین قدری این زخم را التیام بخشید و همگام با کلمات، جملات و بند بند کتاب بند بند دلمان را به جاده‌ای گره بزنیم که منتهی به عشق است هر چند متفاوت.

کتاب «احضاریه» در قالب اثری دینی در رفت و برگشت بین گذشته و حال، روایتی از زندگی یک روزنامه‌نگار است که برای سفر به کربلا نه دعوت که احضار می‌شود.

علی موذنی در این اثر از رخدادهایی مانند زیارت و آئین راهپیمایی عظیم اربعین برای نقل داستانی از حیات حضرت زینب(س) بهره برده است.

در کتاب، مسعود روزنامه‌نگاری است که با اصرار و پیشنهاد یکی از دوستانش راهی سفر کربلا می‌شود و هنگام آماده‌ شدنش برای سفر، خواهرش عارفه خوابی عجیب می‌بیند که به سفر او ارتباط پیدا می‌کند و همین خواب و تلاش خواهرش برای همراه شدن با او در این سفر، ماجراهای رمان را به پیش می‌برد:

گفت: «این‌قدر واقعی بود که آمده بود نشسته بود همین‌جا، لب تخت و دست گذاشته بود روی شانه‌ام. توی خواب فکر می‌کردم برایم مهمان آمده و باید خودم را به زور بیدار کنم. چشم که باز کردم، دیدمش. می‌دانستم اوست. می‌شناختمش؛ روی مقنعه و چادرش گرد و خاک نشسته بود... زیاد... گرد و خاکی که حتی با شستن هم از بین نمی‌رود. گرد و خاکی که جزو تار و پود شده، الهی بمیرم... لب‌هاش مسعود... لب‌هاش ترک خورده بود... از عطش...»

و بلندتر از پیش گریه کرد. گفت: «یک پیرهن دستش بود. پیرهن نه. دشداشه شاید... بلند بود... خونی بود... از چند جا هم چاک خورده بود... توی خواب می‌دانستم این پیرهنی است که موقع جنگ با لشکر یزید تنِ امام حسین بوده...»

انتهای پیام/۶۳۱۰۶/ح۱۰/

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار